داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

قسمت ما...

قسمت ما...


قسمت ما اینه بریم ،از هم دیگه جدا بشیم

تو شهر عشق و عاشقی راهی ناکجا بشیم

قسمت ما اینه عزیز تو بازیای روزگار

از مشکلا دم نزنیم،بسوزیم و تباه بشیم

تو روزگار که عاقشی جرم قشنگی عزیز

غم را به دوش بکشیم، تنها مثل خدا بشیم

قسمت ما اینه عزیز از بدی ها دم نزنیم

تا که یه روز با عاشقا فریاد بی صدا بشیم

باید که شادی بکنیم ،گلای عشق را بچینیم

حتی اگه تو راهمون بمیریم و فدا بشیم

بیقرار

بیقرار

یک پسر شکسته دل به قلب خود عشقا نوشت

اما عشق به اون وفا نکرد اونا از غم رها نکرد

شکست خورد تو عاشقی پرپر شد چون شقایقی

تنها میشد توی شبا اشک میریخت تو غصه ها

که ای خدا ،که ای خدا،چراکه رفت و شد جدا

اما نمیدونست که اون عشقا دیگه دروغ شده

این روزا توی عاشقی سر ادما شلوغ شده

اما بازم عشق را روح میدید برای کشت نوح میدید

نگاه به قلب او نکرد برای یک بار روزگار

واسه دوباره دیدن ش تمام عمر موند بیقرار

حتی وقتی که جون می داد اسم اونا صدا میکرد

واسه رسیدن به اون بازم خدا خدا می کرد

لعنت به تنهایی

لعنت به تنهایی


از روزی که تو رفتی...پریده رنگ شادی

اما خورشید می تابه...مثل یه روز عالی

چطور هنوز پرنده...داره هوای پرواز

چطور هنوز قناری...سر میده بانگ اواز

مگه خبر ندارن...تو رفتی از کنارم

چرا بهت نگفتن...بی تو چه حالی دارم

به چشم خسته ی من...اسمون از سنگ شده

لعنت به این تنهایی...دلم برات تنگ شده

افتاب نشسته روی...گلهای سرخ قالی

خیال تو کنارم...تو این اتاق خالی

عطر تنت پیچیده...توی قلب پاکم

با تو چه جوون گرفته...ترانه های نابم

از تو هزارتا قصه...چه جاودانه ساختم

قلب پر از غرور را...چه عاشقانه باختم

به چشم خسته ی من...اسمون از سنگ شده

لعنت به این تنهایی...دلم برات تنگ شده

اسمت به روی لبهام...توی ترانه هامه

بغض گرفته ی عشق...تو حربت صدامه

قلب پر از سکوتم...دلتنگ از این جدایی

بی تو ببین چه سرده...تابستون تنهایی

به چشم خسته ی من...اسمون از سنگ شده

لعنت به این تنهایی...دلم برات تنگ شده

بی تو میمیرم


بی تو میمیرم...



اگه از من تو بپرسی...رنگ عاشقی چه رنگه

من میگم رنگش سیاهه...اما باز واسم قشنگه

تو همونی که میگفتی...همیشه پیشم میمونی

چرا قبلما شکستی...چرا از من گریزونی

باور نداره قلبم...وقت وداع رسیده

انگار که غم اتشی...بر پیکرم کشیده

دونه دونه...روی ناودون...قطره های سرد بارون

بی تو اما یه کویرم...تو نباشی من میمیرم

قطره قطره...چیکه چیکه...اشک اسمون میباره

گله دارم از خداوند...اگه باز تو را نیاره

دونه دونه...قطره قطره...چیکه چیکه...ذره ذره

توی خوابم..نمیدیدم..که یه روز..از تو جدا شم

چرا قسمت من این بود...که گرفتار تو باشم

نمیدونی که جداییت...واسه من معنی درده

خونه بی تو مثل زندون...خونه بی تو سرد سرده

باور نداره قلبم...وقت وداع رسیده

انگار که غم اتشی...بر پیکرم کشیده

دونه دونه...روی ناودون...قطره های سرد بارون

بی تو اما یه کویرم...تو نباشی من میمیرم

با تمام وجود او را میپرستم......

و بعداز رفتنت!

و بعداز رفتنت!

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که

در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو

در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم


همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را

به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد


و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد

من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار درهر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد!


کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد !
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد


و بعد از این همه طوفان و وهم وپرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم.

تنهایم گذاشت

تنهایم گذاشت

سراغ از من نمی گیری گل نازم


نمی شناسی صدای کهنه ی سازم


نمی دونی مگه اینجا دلم تنگه؟


نمی دونی مگه با غصه دمسازم؟

 

هوای گریه داره این دل سردم


چشام گریون صدام لرزون تویی دردم


شبا تو کوچه ی پر ماتم پاییز


به دنبال چراغ خونه می گردم

 

برات گفتم حدیث برگ خشک و باد


لالایی قصه ی پروانه و شمشاد


سراغ از من نمی گیری نگیر اما


فراموشم نکن پروانه ی زیبا

 

سرود بی وفایی رو چرا خوندی؟


مگه لالایی هامو برده ای از یاد؟


نذار یادت بره پروانه ی زیبای من روزی


شده قلبی اسیر خونه ی غم ها........

 

کاش میتونستم فریاد بزنم ...با تمام وجود.....با تمام


عشق..با تمام احساس....و فقط یه چیزی بگم...و


باد اونا به گوش اون برسونه...فقط بگم...


دوستتدارم...


جزیره تنهایی

جزیره 

من همون جزیره بودم....خاکی و صمیمی و گرم

 

واسه عشق بازیه موجا...قامتم یه بستر نرم

 

تا که یک روز تو رسیدی...روی قلبم پا گذاشتی

 

غصه های عاشقی را...تو وجودم جا گذاشتی

 

زیر رگبار نگاهت...دلم انگار زیر و رو شد..

 

برای داشتن عشقت...همه جوونم ارزو شد

 

تا نفس کشیدی انگار...نفسم برید تو سینه

 

ابر و باد و دریا گفتن...حس عاشقی همینه

 

اومدی تو سرنوشتم...بی بهونه پا گذاشتی

 

اما تا قایقی اومد...از من و دلم گذشتی

 

رفتی با قایق عشقت...سوی روشنیه فردا

 

من و دل اما نشستیم...چشم به راهت لب دریا

 

دیگه رو خاک وجودم...نه گلی هست نه درختی

 

لحظه های بی تو بودن...میگذره اما به سختی

 

دل تنها و غریبم...داره این گوشه میمیره

 

ولی حتی وقت مردن...باز سراغتا میگیره

 

میرسه روزی که دیگه...قعر دریا میشه خونم

 

اما تو دریای عشقت...باز یه گوشه یی میمونم...................

 

کاش میدانست که بی او هیچم...کاش میدانست که...... عاشق اویم......

هر قطره اشک قصه ی یک درد است

هر قطره اشک قصه ی یک درد است


حرفهای دلم...اشکهاییست که نیمه شب بر گونه ی یخ زده جاری شده است...غم هایی که قلب را می ازارد..حرفهای دلم...غصه هایی که جانم را از تن برون میکند است..حرفهای دلم...درد دل قلب شکسته و تنهاییم است....

 

حرفهای دلم..قصه هایی که چند صباحی بود دلم را می ازرد و هرگز نتوانستم..انطور که باید..به او بگوییم..با قلبم.جانم.دلم.روحم و احساسم چه میکنند؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

 

درد و غم انباشته شد...غصه ها به گلوله یی تبدیل شدند و راه نفس را بر من بستند..و نگذاشتند با فریاد به او بگوییم...دوستش دارم...فقط صدای ارامی از سینه ی گرفته ام بیرون امد و به ارامی گفت...دوستت دارم...اما او در حال رفتن بود..و ان صدای لرزان و ضعیف را نشنید....ای کاش برگشته بود و اشکهای زلالم را میدید...

 

او رفته است و من اکنون....با دلی شکسته و تنها و غریب....به دیوار این اتاقک سیاه مینویسم..شاید راه نفس باز شود..و بتوانم باز با تمام..عشقم و احساس سرشارم..به او بفهمانم که بی حضور سبزش زندگی برایم معنایی ندارد..دنیا بی او جهنمی بیش نیست..و امید برای همیشه رنگ خواهد باخت..و بی سایه ی او..مرگ بسی خوشتر است..و اگر نباشد..زندگیم مانند این کلبه..سیاه و غمگین خواهد بود..........

 

میخواهم به او بگوییم که عاشقانه او را میپرستم...اما...................