منو ببخش...!
منو ببخش بخاطرت دوباره چشمام شده خیس
یا مثل من اگه کسی به فکر دردای تو نیس
خودت میدونی که برام از خودمم مهمتری
ببخش که هر شب از توی فکر و خیالم میگذری
ببخش اگه هرجا میری دلم برات شور میزنه
تا بر نگردی پیشه من دلواپسی ماله منه
ببخش اگه هردفعه من تو آشتی پیش قدم میشم
مغرورم اما پیشه تو تازه خوده خودم میشم
از سر شوقه عشق من اشکی که روی گونمه
ببخش که میلرزه دلم وقتی سرت رو شونمه
وقتی تورو میبینمت نگام همش سمته توِ
تمام آرزوی من دیدن لبخنده توِ
اگر دلت رو میزنه حرفای پر محبتم
دلخور نشو از دست من بذار به پای غیرتم
صحبت رفتن که میشه بی اعتنایی میکنم
ببخش اگه محبتو از تو گدایـــــــــی میکنم
ببخش اگه روی دلم اسمه تو رو حک میکنم
وقتی دلت میگیره من به بودنم شک میکنم
ببخش اگه به یاد تو پلکامو رو هم میذارم
هرشب تو رویای منی چکار کنم دوست دارم
وقتی یکم تو خودمم اون لحظه های بی کسی
خودم میفهمم عزیزم که واسه من دلواپسی
وقتی که میبینی چشام دوباره بارونی شده
چه مهربون میشی گلم وقتی میپرسی چی شده
پر از غروره دله من ولی تو بی افاده ای
تعارف نمیکنم ولی تو خیلی صاف و ساده ای
وقتی محبت میکنی غمهای قلبم میمیره
نمیدونم چرا ولی بیخودی گریه ام میگیره
از سر تقصیراته من تو خیلی ساده میگذری
هرجور حساب کنم بازم تو خیلی از من بهتــــری
دلت شکست فدات بشم اما قسم به جون تو
خودم با اشکام جوش میدم اون دله مهربون تو
سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل
به سربازی روم با کوله پوشتی
به دستم داده اند یک نان خشکی
به خط کردن تراشیدم سرم را
لباس ارتشی کردن تنم را
لباس ارتشی رنگ زمین است
سزای هر جوان آخر همین است
کلاغ پر
حس یه جنازه در کنار انبوه مرده ها
روی زمین حسرت ماه بود هوای دود و غوغا
از اون بالا صدای تیراندازی پرتاب موشک
اینور جنازه ی کودکی عروسکی یه نوشمک
صدای خرد شدن استخون زیر کفشای تانک
دزد و جانیو سلاح و سرقت از مردم یک بانک
روح دیگری رو کشیدیم از بدن به آسمون
آسمون پر از روحه و ما میدمیم از روحمون
اون طرف تر صدای گریه هستو شیون و زاری
از بیمارستان و مادری که مردش زیر باری
کودکی که زنده موند و گریه های بدو حضور
و جسمی که خاموش شد و روحی نوعی که کرد ظهور
مادر مردو کودکش رو سپرد به دستای پدر
مردی که آهش از اینه که این سیزدم نشد به در
روح دیگری رو میکشیم از بدن به آسمون
آسمون پر از روحه و ما میدمیم از روحمون
یکمی اون طرف تر یه خانم پیرو سالخورده
روی تختو ناگهان شیون از مادری که مرده
پسرو نوه نتیجه همه دور قبر موقت
گریه و ماتم و زاری و دستهای گره بر سر
مراسم گلاب شویی و غسل روی سنگی خشگل
برای یک جنازه و اشکهای بشکه به بشکه
روح دیگری رو کشیدیم از بدن به آسمون
آسمون پر از روحه و ما میدمیم از روحمون
مثل کلاغای نشسته رو تیر چراغ برق
آدما رو مینشونیم تو دنیا و یه عمر تاج و تخت
وقت پرکشیدن کلاغ از تیر چراغه
آدمی حکم کلاغه و چراغ زمین داغه
اون طرف تر یه جوونه مرتکب به جرم و حکمش
هشت صبحه و سرما و تازیانه روی لپش
اجرای حکم قصاصه و دقایقی نمونده
که چشماش بسته شه و لحظه های بعدو نبینه
سرما لباشو دوخته و از درونش گریه و زار
ندای آخرشه نزدیک شده به چوبه ی دار
زیر پاش خالی و رقص مرگه تو روزی میمون
روح دیگری رو کشیدیم از زمین به آسمون
شغل من اینه ثبت وفاته تو تقویم دنیا
ترسیم حقیقتی که رویا بود برا آدما
من که مامور کار آدما نیستم توی دنیا
یکی امروز میاره منم میبرم واسه فردا
روح دیگری رو می کشیم از زمین به آسمون
مثل کبوترای بال کشیده از رو پشت بوم
پرنده ها یکی یکی سوار میشن رو دستمون
ماها زیر یه سقفیمو خداست بالاس رو سقفمون
چرا دروغ بگم نمیشه ببینم و نخندم
چهره ها خنده داره آخه بعضی مبهوتن از دم
یکی جیبشو دست میزنه و میبینه خالیه
یکی اشک تو چشاشه و پی روزای قبلیه
امیالو آرزوها خوبیو ظلم هرچی که بوده
حالا لاشه ای شدن جاشونم توی یک تابوته
بگذریم وقتشه روح دیگری بیاد به آسمون
آسمون پره از روح بشه تا اشباع کهکشون
مثل کلاغای نشسته رو تیر چراغ برق
آدما رو مینشونیم تو دنیا و یه عمر تاج و تخت
وقت پرکشیدن کلاغ از تیر چراغه
آدمی حکم کلاغه و چراغ زمین داغه