داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

اولین دل نوشت من

اولین دل نوشت من




امشب میخوام اولین دل نوشتمو بنویسم...


دلم خیلی گرفته


بعد از 4 سال دختری رو که می خواستم تیر ماه این سال می خواد ازدواج


کنه با یکی دیگه...


البته من 7ماهه  با یه دختر پاک و نجیب دوستم


و دوستش دارم و اونم عاشقمه


همونیه که من می خوام...


اما با این دختری که 4 سال بودم اون منو نمی خواست


دوستم نداشت...


خلاصه بگم که الان 7 ماه یکی دیگه رو میخوام...


اما اون عشق اولم بود 


هرجور میخوام باورم شه که اون دیگه مال من نیست من یکی دیگه رو دوست دارم


نمی تونم باور کنم


دیگه عاشقش نیستم اما نمیدونم چرا حسو حالم 


یه جور دیگست...


می خوام یکی بهم کمک کنه که چرا اینجوریم؟؟؟؟


یکی راهنماییم کنه این حسی که در منه هنوز عاشقشم؟؟؟؟


من که یکی دیگه رو میخوام پس این حس چیه


که در منه و باورم نمیشه که میخواد اذواج کنه؟؟؟؟



یکی بهم کمک کنه!!!


غم

غم...

میان قلب من اندوه جاریست

دلم تنها و بی کس چون قناریست

چو گل در خاک گلدانی غریبه

درون پوسیده و ظاهر بهاریست

شکستم سوختم طاقت سر آمد

بگو با من:دوایت بردباریست

که را گویم در این قربت خدایا

مرا در سینه زخمی سخت کاریست

درون قاب کوچک زنده ماندن

نشان از لحظه های بی قراریست

نمی دانم چرا غم آشنایم

همیشه شادی از قلبم فراریست


*************************

بی تو هیچم...

بی تو هیچم...

من بی تو هیچم ،‌تو باور نکن

خیسم ز گریه، تنهاترم نکن

عاشق نبودم تا با تو سر کنم، آتش نبودم، خاکسترم نکن

اگه عاشقت نبودم،‌اگه بی تو زنده بودم

تو بمون که بی تو غصه می خورم

اگه دل به تو نبستم،‌اگه این منم که هستم

ولی از هوای گریه ات پرم

اگه شکوه دارم از تو

اگه بی قرارم از تو

تو بمون که آشیانه ام تویی

به هوایت ای ستاره، به تو می رسم دوباره

اگه عاشقم ، بهانه ام تویی

دل کنده بودم از همزبونیت

پنهون نکردی از من نشونیت

من پا کشیدم از عهد بسته ام، تو پافشردی بر مهربونیت

اگه همزبون نبودم، اگه مهربون نبودم

چه کنم این دل شکسته رو

اگه سرد و مرده بودم، اگه پر نمی گشودم

به تو بستم این دو بال خسته رو

سیزده خط برای زندگی


"گابریل گارسیا مارکز"

سیزده خط برای زندگی



یک

دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
دو

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
سه

اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
چهار

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
پنج

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
شش

هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
هفت

تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هشت

هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.


نه

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می‌توانی شکر گزار باشی.
ده

به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.
یازده

همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.
دوازده

خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می‌شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
سیزده

زطاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری.




این متن را برای کسانی که به هر دلیل دوست تو هستند بفرست، حتی اگر آنها را همیشه نمی‌بینی یا با آنها همیشه صحبت نمی کنی..



ولی به خاطر داشته باش:

”هر آنچه اتفاق می‌افتد، بنا به دلیلی است“

دلتنگی

دلتنگی

به هر جا که نگاه میکنم تو را میبینم. تصویر تو تنها

چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را 

دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم اما به

یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار

من نیستی. چشمهایم را آرام می بندم، صدایت در

گوشم میپیچد، طنین خنده هایت همه جا را پر

میکند، بی اختیار لبخند میزنم ولی صدایت دور و

دورتر میشود و ......من به یاد میاورم که باز هم تو

نیستی. چه شیرین است تمام لحظه ها را به یاد تو بودن

دلم میخواد با تو در کنار ساحل بنشینم سرم را

روی شانه ات بگذارم و امواج آبی را نگاه کنم و به

آواز امواج گوش بسپارم. دلم برای آرامش نیلگون

امواج تنگ شده ، دلم برای چشمهای زیبای تو تنگ

شده، دلم هوایت را کرده است



مصاحبه با خدا

مصاحبه با خدا


خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟
پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که


دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره

آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج

می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در

حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که
گویی هرگز نزیسته اند.


دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی

بیاموزند؟
خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند

انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال

زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین

ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه

احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که

دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

حادثه

حادثه

مرد و زن جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می رفتند

آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند

زن جوان: یواش تر می ترسم!

مرد جوان:نه اینطوری خیلی بهتره.

زن: خواهش می کنم یواش تر. من خیلی می ترسم!

مرد:خوب اما اول باید بگی دوست دارم.

زن: دوستت دارم حالا میشه یواش تر بری ؟

مرد: منو محکم بگیر.

زن:خوب حالا میشه یواش تر بری؟

مرد:باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری

آخه من نمیتونم راحت برم اذیتم میکنه. . . . . . . . .

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.

برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید

در این حادثه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد.

یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد جوان از بریدن ترمز موتور سیکلت آگاهی یافته

پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاهش را

بر سره او گذاشت و خواست برای آخرین(دوست دارم)را از زبان او بشنود

و خودش رفت تا او زنده بماند.






شما بودید چه میکردید؟؟

عکس های کودکی

عکس های کودکی از :



Angelina Jolie
Jean-Claude Van Damme
Drew Barrymore
Michael Jordan
Halle Berry
EMINEM
Julia Roberts
Keanu Reeves
Leonardo DiCaprio
Ricky Martin
Mick Jagger
Freddy Mercury
Demi Moore
Marilyn Manson
Jennifer Lopez
Tom Hanks
George Clooney


power point



دانلود